رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات رادین جونم

چهاروپنج ماهگی رادین

پسرعزیزم روزی که واکسن چهارماهگی تو زدیم عموایمان اومد دنبالمون رفتیم زیارت کوروش کبیر،  ولی شما هنوز نمیتونید با هم آتیش بسوزونید،البته جدا جداشیطنت دا رید.روزها به سرعت سپری میشن وتو به رفتن مهد نزدیک ترمیشی عزیز مادر،چها ر ماه ونیم بودی که سه تایی رفتیم کیش خیلی خوش گذشت وشماهم خیلی پسرخوبی بودی.مهماندار هواپیما بغلت کردن کلی بوست کردن گفتن چه پسرخوش خنده ای.فردا هم پنج ماهگیت تموم میشه،سرلاک میخوری،میتونی غلت بزنی ،یه کوچولو سینه خیزبری،اسمتو قشنگ میشناسی،من و بابا رو خوب میشناسی.و بهترین خصوصیتت خوش خنده بودنته،دوست دارم همیشه لبخند روی لبت باشه ،گل خندون من. ...
22 ارديبهشت 1392

سه ماهگی رادین

رادین عزیزم  روزهابه سرعت سپری می شدورادین من مردتر،دیگه ازسه ماهگی شبها بهتر میخوابیدی،بیست اسفند بازم دوتایی رفتیم دامغان بابا شیفت بود تاهفت فروردین،اونجا هم خیلی  پسرخوش اخلاقی بودی.همه دوست داشتن بغلت کنن،تا میرفتی  شیربالامیاوردی،منم خیلی خجالت میکشیدم.همه سفید میشدن.اولین عیدنوروزت هم سه ماه وهفت  روزت بود خونه مامانی بودیم.توسه ماهگیت اقون اقون میکردی،خیلی هم  خوش  خنده بودی جیگرمامان. ...
22 ارديبهشت 1392

یک ماهگی رادین

رادین عزیز یکماهگی گریه نمیکردی  فقط مشکل اساسی این بود که شبهااز دوا زده شب بیدار میشدی تاصبح.خیلی شبهاکه تنهابودم واقعاسخت بود ولی شبهایی که بابا خونه بود من خودمومیزدم به خواب،تاصبح که میخواست بره شیفت عوض میشد. یک ماه اول فقط شیرمیخوردی ویه کاردیگه،شاهکارشمادرماه اول فقط این بودکه  چندروزاول اصلا سینه رونمیگرفتی فقط باشیشه شیرونوش جانمیکردی،وهمه نا راحت بودیم.روزششم تولدت هم رفتیم قزوین خونه خاله جون،شب یلدا اونجا بودیم خیلی خوب بود.     ...
9 ارديبهشت 1392

دو ماهگی رادین

رادین عزیزیم تقریبا سی روزه بودی که رفتیم دامغان ،بابا شیفت بود.خاله فاطمه ،کوروش جان هم اومدن خیلی ر وزهای خوبی بود.برای واکسن دوماهگی ت اومدیم تهران.روزی هم که واکسن زدیم خیلی پسر خوبی بودی. رادین جان فکرکنم بزرگ بشی جهانگرد بشی  چون ازشش روزگی رفتی مسافرت.   ...
9 ارديبهشت 1392
1